یا لطیف
غروب روز سه شنبه کارمون خیلی دیر تموم شد و تا اومدیم برگردیم خوردیم به تاریکی. روستا توی حاشیهی کویر بود و طبعا برگشت ما توی غروب کویر اتفاق میافتاد. فکر میکنی یه افق سرخفام و ابرهای کشیده منو یاد چی مینداخت؟ با خودم گفتم یادش بخیر و پشت سرش سعی کردم حواسم را متوجه یه موضوع دیگه کنم. آسمون بالای سر افق را نگاه کردم. خدای من خدای من یه تک ستارهی ناز چنان میدرخشید که گویی تمام نورش را جمع کرده بود تا خودش را به رخ بکشه. یه تک ستاره... توی میلیاردها ستارهای که توی آسمون هستن یه تک ستاره. فقط یه تک ستاره اونم اون موقع غروب و بالای افق سرخ در غروب کویر. من هم توی 6 میلیارد و هشتصد میلیون آدم یکی را دارم؟؟؟ داشتم؟؟؟ ای خدا این تک ستارهی منه توی میلیاردها ستاره که اومده بالای تموم این غمها به من چشمک بزنه؟ بعد سرم را گذاشتم روی شیشهی ماشین و چشم از ستاره برنداشتم و برای اینکه جلب توجه نشه بی صدا گریه کردم.