فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

فریاد از این دل فریاد

می خوام از عشق بنویسم از خون دلهایی که بهم داد از رنجنامه ی یکی از دو خط موازی که ... از اشک و گریه های شبانه ام و از اینکه ...

دلم گرفته از خودم

 

یا لطیف  

 

یک ساعتی هست که این صفحه را باز کرده ام تا پست جدید را بزنم. دستم به نوشتن نمی رفت. رفتم سری به وبلاگها زدم. وبلاگهایی که هر کدومشون یه جام از درد و غم به کامم می ریزن. رفتم به گذشته ها دست نوشته های خودم را خوندم. دیدم دلم برای خودم می سوزه ادامه ندادم. حس کردم برم سر وقت وبلاگهای دیگه. و گشتم و گشتم و دیدم هیچ جایی هیچ وبلاگی حتی یک خط برای من ننوشت. باز دیدم دلم برای خودم می سوزه برگشتم اینجا. برگشتم بنویسم یه روزی ایمانی داشتم که مو لای درزش نمی رفت. همون روز مغرور شدم همون روز خدا منو در هم شکست و حالیم کرد عددی نیستم رقمی نیستم هیچی نیستم. امروز هم داره حالیم می کنه ... نمی تونم بگم فقط می تونم بگم درمون خیلی از دردها همون دردکشیدن هاست.  

 

دلم گرفته. اشک هام میاد تا لبه ی مژه هام و برشون می گردونم. آخه دیگه می خوام سنگ باشم. سخت تر و سنگ تر از سنگ خارا. می خوام دلم را به دار بزنم می خوام جوری سکوت کنم که سکوت هم از دست من به امان بیاد.  

 

می خوام تلخ ترین غصه ها و دردها را در خودم پنهان کنم و حالا که تنهاییم پایانی نداره دنبال کسی غیر از خودم نگردم.  

 

می خوام با این نوشته ها به جنونم شاید یا خاکستر شدنم یا بیهوده بودنم بخندم.  

می خوام بگم ... 

 

دلم از خودم گرفته خیلی زیاد خیلی زیاد خیلی زیاد. 

 

 

گرم تر بتاب

یا لطیف 

 

 

بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهء سر در کمند را

بگذار سر به سینه من تا بگویمت:
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمهء شراب
بیمار خنده‌های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرم‌تر بتاب